میخواهم پرواز کنم


گفتم : خدایا از همه دلگیرم

 

 

گفت : حتی از من ؟

 

 

گفتم : خدایا دلم را ربودند

 

 

گفت :پیش از من ؟

 

 

گفتم :خدایا چقدر دوری  ؟

 

 

گفت : تو یا من ؟

 

 

گفتم : خدایا تنها ترینم

 

 

گفت  : بیشتر از من ؟

 

 

گفتم : خدایا کمک خواستم ؟

 

 

گفت  :غیر از من ؟

 

 

گفتم : خدایا دوستت دارم

 

 

گفت : بیش از من ؟

 

 

گفتم : خدایا اینقدر نگو من

 

 

گفت  : من توام تو من

 

+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:42توسط نادیا | |

عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را ایینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود !!!

+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت9:35توسط نادیا | |

محبوب من....

هستی و این هستی... آرامم می کند.

همه جا بوی تو می آید...

فراموش نخواهم کرد که من بنده‌ی توام

 و تو همان خالقی هستی که از وجود خودت برمن دمیده‌ای!

وجودم زیباست چرا که پر است از تمام زیبایی‌های تو...

تنهایم نگذار که تو بهترینم هستی

 

مهربان پروردگارم

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:7توسط نادیا | |

اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید،
ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،
و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.
اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند،
همیشه می توانستند تنها نباشند.
اگر گناه وزن داشت؛
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.
اگر غرور نبود؛
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،
و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،
جستجو نمی کردیم.
اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،
حبس نمی کردیم.
اگر خواب حقیقت داشت؛
همیشه خواب بودیم.
هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛
ولی گنج ها شاید،
بدون رنج بودند.
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی،
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.
اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند.
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند،
و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.
ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.
اگر عشق نبود؛
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...
اگر عشق نبود؛
اگر کینه نبود؛
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،
من بی گمان،
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا.
آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت15:56توسط نادیا | |

 

آنقدر

زمين خورده ام که بدانم

براي برخاستن

نه دستي از برون

که همتي از درون

لازم است

حالا اما...

نمي خواهم برخيزم

مي خواهم اندکي بياسايم

فردا

برمي خيزم

وقتي که فهميده باشم

چرا زمين خورده ام...

 چرا زمين خورده ام...  

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:52توسط نادیا | |


دخترک هم بی چتر

 

زیر باران آمد

دل پاکش بازم

خیس باران میشد

گونه اش هم نمناک

و دعایم این است

که خدایا نم باران باشد

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:47توسط نادیا | |

تنهایی شده همسفرم

ای تازه مسافر شده در راه بی کسی

 

ای همچون من غریبه

 

اینجا سایه ها سخن میگویند

مبادا اشتباه بگیری دلتنگی ات را


+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:33توسط نادیا | |

چه صداقتی دارد برف ؟

می داند کسی جواب سلامش را نمی دهد !

اما باز شاد تر از قبل می آید 

چه صداقتی دارد برف ؟

با اینکه می داند هنگام فرود گل آلود می شود!

اما باز لباس سفید به تن می کند 

چه صبری دارد برف ؟

بااینکه می داند بی رحمانه زیر پا له می شود !

و یا با پارویی کنار زده می شود !

اما باز آرامتر از همیشه می نشیند .

چه صبری دارد برف ؟

با اینکه می داند هنگام نشستن با نمک و زنجیر از او پذیرایی می شود!

اما باز نرم تر می آید .

چه صبری دارد برف ؟

با اینکه می داند همه به استقبال بهار می روند !

و کسی بدرقه اش نمی رود 

آرام و بی صدا جاری می شود بر معبر رودهایی که ما از آن آب می نوشیم. 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:13توسط نادیا | |


اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها را می شمارم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ عشق گوش میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است
بدان که عاشقم.
اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم
بدان که عاشقم.
اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام
بدان که عاشقم.
اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم ودسته میکنم وبا لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم
 بدان که عاشقم.
اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم
بدان که…
بدان که از عشق تو مرده ام!

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:12توسط نادیا | |

خداوندا ! عزيزي دارم ، آينه تمام نماى عشق ، رسمش معرفت و كردارش جلاى روح
پس آنگاه كه دست نياز بسويت مي آورد ، پر كن برايش آنچكه در مرام خدايى توست

+نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:5توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 19 20 21 22 23 ... 55 صفحه بعد