قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
گذَشته هآے مَـטּ گذَشتــــ نــــه بهتَر اَ ὤتــ بگویَمـــ בرگذَشتـــ برآیشــ روزهآے زیآבے سوگوآریــــ کرבمـــ سکوتــــــ کرבمـــ خــ ـآطرآتمـ ــ رآ مرور کرבمـــ اے کآشـ هآے زیآבے گفتمـ ــ פـــسرتــــ هآے زیآבے خــ ـورבمـ ــ ولے בیگر بســـ اَســتـ ــ مَـטּ بهــ آرزو هآے شـیـریـטּــم مے اَنـ ـבیشمــ ــ مَـטּ بهــ شروعـــے نـפּ مے انـ ـבیشمـ ـ.....
دلــــم پـــرواز می خواهـد
نوازشگرخوبی نبودی!
اتل متل جدائی عروسکم کجایی؟
چه شبی است! چه لحظههای سبک و مهربان و لطیفی، گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشستهام. میبارد و میبارد و هر لحظه بیشتر نیرو میگیرد. هر قطرهاش فرشتهای است که از آسمان بر سرم فرود میآید. چه میدانم؟ خداست که دارد یک ریز، غزل میسراید؛ غزلهای عاشقانهی مهربان و پر از نوازش. هر قطرهی این باران، کلمهای از آن سرودهاست. دکتر شریعتی
تمام تنم میسوزد از زخم هایی که خوردم من از دست رفتم شکستم ... میفهمی؟ به انتهای بودنم رسیدم اما اشک نریختم... پنهان شدم پشت لبخندی که درد میکند... چشم هام رو به اسمون دوختم تا کی باید تظاهر کنم ؟...
آن بت گريه مي كرد زيرا هرگز نتوانسته بود دعايي را مستجاب كند و معجزه اي را برآورده. زيرا شادمان نمي شد از پيشكش هايي كه به پايش مي ريختند و قرباني هايي كه برايش مي آوردند. زيرا دلتنگ كوهي بود كه از آن جدايش كرده بودند و بيزار از آن تيشه كه تراشش داده بود و ملول از آنان كه نامي برايش گذاشته بودند و ستايشش مي كردند. بت بزرگ گريه مي كرد. زيرامي دانست نه بزرگ است و نه با شكوه و نه مقدس. همه به پاي او مي افتادند و او به پاي خدا. همه از او معجزه مي خواستند و او از خدا. همه براي او مي گريستند و او براي خدا. او بتي بود كه بزرگي نمي خواست. عظمت و ابهت و تقدس نمي خواست. نام نمي خواست و نشان نمي خواست. او گريه مي كرد و از خدا تبر مي خواس. ابراهيم مي خواست. شكستن و فروريختن مي خواست. خدا اما دعايش را مستجاب نمي كرد. هزار سال گذشت. هزاران سال. و روزي سرانجام خداوند تبري فرستاد بي ابراهيم. آن روز بت بزرگ بيش از هر بار گريس. بلندتر از هر روز. زيرا دانست كه ابراهيمي نخواهد بود. زيرا دانست كه ازين پس او هم بت است و هم ابراهيم. خدايا، خدايا، خدايا چگونه بتي مي تواند تبر بر خود بزند؟ چگونه بتي مي تواند خود را در هم بشكند و خود را فرو ريزد؟ چگونه، چگونه، چگونه؟ خدايا ابراهيمي بفرست، خدايا ابراهيمي بفرست، خدايا ابراهيمي... خدا اما ابراهيمي نفرستاد. *** بي باكي و دليري و جسارتي اما فرستاد، ابراهيم وار. و چه بزرگ روزي بود آن روزي كه بتي تبر بر خود زد و خود را شكست و خود را فروريخت. مردمان گفتند اين بت نبود، سنگي بود سست و خاكي بود پراكنده. پس نامش را از ياد بردند و تكه هايش را به آب دادند و خاكه هايش را به باد. و ديگر كسي نام او را نبرد. نام آن بتي را كه خود را شكست. اما هنوز هم صداي شادي او به گوش مي رسد، صداي شادي آن مشت خاك كه از ستايش مردمان رهيد. صداي او كه به عشق و شكوه و آزادي رسيد. از کتاب" من هشتمین آن هفت نفرم" - عرفان نظر آهاری
مي توان در قاب خيس پنجره
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم.. مانند بارانی بروی شیروانی.. اما… ناودان ندارد..!! غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
عشق بازیست ، نه بازی ای که مرا مات کنی
از صدایم اشک می بارد
گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
من ازفاصله ها دلگیرم
بی تو اینجا چه غریبانه شبی میمیرم
ساعت گریه و غم هیچ نمیخوابد و من
در الفبای زمان خسته این تقدیرم
این عصرهای پائیزی...
خدايا ما اگر بد کنيم، تو را بنده های خوب بسيار است، تو اگر مدارا نکنی ما را خدای ديگر کجاست؟ "خدايا تو ميبينی و سکوت ميکنی "خدايا چه بی حساب و بی صدا می بخشی و ما...
تنهـــــا عده کمی از انسانها باران را حس می کنند ... بقیه فقط خیس می شوند !!
جاده نگاهم تا دور دست ها خالیست
دلم می خواد یه چیزی بنویسم... یه چیزی از جنس بغض های گاه و بیگاه شبانه ام یه چیزی که حس و حالم رو بتونه بگه... یه چیزی که توی دلم آشوب به پا کنه... دلم می خواد یه حرفی بزنم که همه آه های دلم رو توش خلاصه کنه... دلم یه حرفی می خواد که همه گوشها از شنیدنش کر بشن... دلم یه حرف می خواد از جنس تو...!
دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم؛
ایستاده ام یک نفر گفت: چه غمگنانه است :
ازاین تکرارساعتها ؛ ازاین بیهوده بودنها ؛ ازاین بی تاب ماندنها ؛ ازاین تردیدها، نیرنگها ؛ شکها، خیانت ها ؛ ازاین رنگین کمان سرد آدم ها ؛ وازاین مرگ باورها ورویاها پریشانم
زندگی رقص واژگان است یکی به جرم تفاوت تنهاست یکی به جرم تنهایی متفاوت!
خیس شد لب پنجره انتظارم به قامتت که از پس دیدگانم تبلور آینه را به سان شیشه انعکاس می داد. تا نسیم دیدار تو چشانم را می بندم تا خشک نشود چشمان خیسم
من ریگ ته جویم تو رود خروشانی مستم به نگاه تو هستم به خیال تو یا رب همه فریادم فردا که غمش دارم یا رب که غمم دارد هر سایه که بنشانم دل را به تو بسپارم راهی به سفر گشتم همسایه غم گشتم یا رب مددی کن تو
خدایا! حواست هست؟ صدای گریه هام از همون گلویی میاد که تواز رگش به من نزدیکتری...
درد تنهایی کشیدن ...
من از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم و از تمام تو یک دست ڪه قفــــل شده در دست مـن...
وقتي که نيستي عبور قرن ها را احساس ميکنم
کاش میشد بچـگی را زنده کرد...کودکی شد کودکانه گـریه کرد... شعر قــــــهر قـــــهر تا قیامت را سرود!!! آن قیامت که دمــــی بیشتر نبود... فــــــاصله با کودکی هایمان چه کرد؟ کــــــــاش میشد بچگانه خـــــــــنده کرد!!!!" |
About
دل من این پرنده ی صحرا آسمانش را در چشمان تو یافته است . آنها گهواره ی بامداد و ملکوت ستارگانند. ترانه های من در اعماق آنها گم شده است . بگذار در آن آسمان در بی کرانگی غمناک آن به پرواز درآیم ىگذار ابر های آن را بشکافم و در آفتاب آن بال بگشایم Archives5 شهريور 13926 مرداد 1392 2 مرداد 1392 2 خرداد 1392 7 ارديبهشت 1392 3 ارديبهشت 1392 1 ارديبهشت 1392 6 فروردين 1392 5 فروردين 1392 2 فروردين 1392 1 بهمن 1391 6 دی 1391 5 دی 1391 4 دی 1391 7 آذر 1391 4 آذر 1391 3 آذر 1391 6 آبان 1391 1 آبان 1391 4 مرداد 1391 3 مرداد 1391 6 تير 1391 5 تير 1391 4 تير 1391 3 تير 1391 2 تير 1391 1 تير 1391 7 خرداد 1391 6 خرداد 1391 4 خرداد 1391 3 خرداد 1391 AuthorsنادیاLinks
چــت روم آزاده(بدو بیا تووووو) تبادل لینک هوشمند Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب های نازترین LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
Alternative content |