میخواهم پرواز کنم

 

 

شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده

 

 

می کنم، تنها از جاده عبور.
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.

                                        " سهراب سپهری "

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:41توسط نادیا | |

پشت شیشه برف میبارد

پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه اندوه میکارد

مو سپید آخر شدی ای برف

تا سرانجام چنین دیدی

در دلم باریدی ... ای

افسوس

بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست میلرزد

روحم از سرمای تنهایی

میخزد در ظلمت قلبم

وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی

عشق ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست

خسته ام ‚ از عشق هم خسته

غنچه شوق تو هم خشکید

شعر ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود

جان من بیدار شد بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم

دیدم افسون سرابی بود

آنچه میگشتم به دنبالش

وای بر من نقش خواب بود

ای خدا ... بر روی من بگشای

لحظه ای درهای دوزخ را

تا به کی در دل نهان سازم

حسرت گرمای دوزخ را؟

دیدم ای بس

آفتابی را

کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب  من !

ای دریغا در جنوب ! افسرد

بعد از او دیگر چی میجویم؟

بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم

گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف میبارد

پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه

اندوه میکارد

 

 

شعر برف,شعر برفی,شعر برف نو,برف نو,شعر برای برف

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:29توسط نادیا | |

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابري ساكت و خاكستري رنگ
زمين را بارشِ مثقال،مثقال
فرستد پوشش فرسنگ،فرسنگ

سرود كلبه ي بي روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولي از زوزه هاي باد پيداست
كه شب، مهمان توفان ست امشب

دوان بر پرده هاي برف ها ،باد،
روان بر بال هاي باد، باران؛
درون كلبه ي بي روزن شب،
شب توفاني سرد زمستان.

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:10توسط نادیا | |

خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری                            

         قیصر امین پور

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:26توسط نادیا | |

آسمان شب

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن.

 

 

 شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل‌ سال‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد. زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم.

 

گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت. شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت و ... و من‌ چهل‌ سال‌ از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان‌ را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم. زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام.

 

گفتند: دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است. خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است. پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود.چنین‌ کردم، بوی‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت، و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم، شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است.به‌ اینجا که‌ می‌رسم، ناامید می‌شوم، آن‌قدر که‌ می‌خواهم‌ همه‌ سرازیری‌ جهنم‌ را یکریز بدوم. اما فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد

 

و می‌گوید: هنوز فرصت‌ هست، به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن. خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است. دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی. فرشته‌ شمعی‌ به‌ من‌ می‌دهد و می‌رود. راستی‌ امشب‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن، ببین‌ چقدر دل‌ در چلچراغ‌ خدا روشن‌ است.

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:22توسط نادیا | |

خوش به حالت ای شبخوش به حالت ای شب
که چنین نرم و سبک
و چنان شاد و رها
می خزی در دل شهر
می پری از سر بام
می دوی تا ته عشق
می رسی کوچه ی خواب
می روی خانه ی یار
نرم می کوبی به در
یار من می گوید
پنجره ها همه باز
بوده ام منتظرت
خوش به حالت ای شب

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:18توسط نادیا | |

اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن

 

 با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن

 

    زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن

 

     زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن

 

 مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت

 

از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن

 

دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار

 

 اين شرر از من مگير از نو سيه پوشم مكن

 

چون صبا در جستجوی خود به هر سويم مكش

 

 همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن

 

اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز

               

هر چه مي خواهي بكن اما فراموشم مكن

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت17:9توسط نادیا | |

 

 


آرزویم این است:

 

 

 

نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

 

 

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

 

 

عاشق آنکه تو را میخواهد

 

 

و به لبخند تو از خویش رها میگردد

 

 

و تو را دوست بدارد

به همان اندازه که دلت میخواهد

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت17:3توسط نادیا | |


 http://ups.clooblog.com/images/fd3h9j1pofcnaw1sojmb.jpg
 
در نقاشی هایم تنهاییم را پنهان میکنم...
در دلم دلتنگیم را..
در سکوتم حرفهای نگفته ام را..
در لبخندم غصه هایم را..
دل من چه خردسال است..
ساده مینگرد..
ساده میخندد..
ساده می پوشد..
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است..
ساده می افتد..
ساده میشکند..
ساده می میرد..

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت17:2توسط نادیا | |

نه،هیچ خبری نبود

حتی حادثه ای

آن شاپرکی که صبح به زانوی من نشست

گمشده ی دریا بود

نه اقبال بامداد.

                                 *****

بیا قراری بگذاریم

فردا

انتهای این کوچه ی بن بست

                                        زیر باران

من و تو

              تنها.

باران رد پایمان را پاک خواهد کرد

و کوچه به زودی باز خواهد شد.

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:11توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 24 25 26 27 28 ... 55 صفحه بعد