میخواهم پرواز کنم


در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند،

و در آشکارا

از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.

شاید این است دلیل تنهایی ما


"دکتر علی شریعتی"

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت22:46توسط نادیا | |

هيچ کس ويرانيم را حس نکرد...

 وسعت تنهائيم را حس نکرد...

در ميان خنده هاي تلخ من...

 گريه پنهانيم را حس نکرد...

در هجوم لحظه هاي بي کسي...

درد بي کس ماندنم را حس نکرد...

 آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پايانيم را حس نکرد...

 

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:49توسط نادیا | |

یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه
من پشیمون می‌کنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی می‌پره عطرتم از پیرهنت

میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر
آرزو کردم

 

قدمای آخرو آهسته‌تر بردار .. واسه من کابوسه فکر آخرین دیدار
بغض این آهنگ مارو تا کجاها برد .. شایدم تقدیرمو امشب به رحم آورد

به تلافی اون همه تلخی گله‌هاتم طعم عسل شد
غم معصومانه‌ی چشمات به تبسم تازه بدل شد
می‌شه با من هزار و یک سال به بهانه قصه بمونی
همه مرثیه‌های
سکوتم به بهار تو باغ غزل شد

نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راه من
همینه رویام آرزوهام سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید
خدا گذشت از گناه من

تو مثل بارون غمو آسون می‌بری از یاد من
با تو خوبن بی‌غروبن
خاطرات شاد من
زار و
خسته دل‌شکسته بی‌نوا فرهاد من
مرغ آمین کی به شیرین می‌رسه فریاد من

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت20:38توسط نادیا | |

تو را گم کرده ام

انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی

پس بگو چرا نمیکنی از من یادی

من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی

فکر نمیکنم از دوری ام آرامی

در حسرت منی و پریشانی

تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،

قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم.

آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،

آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام.

بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست

ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست

تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا

نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،

از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار.

تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،

قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،

این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده.

میخواهمت ای جواهر گمشده ام،

اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام.

فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،

من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است

هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است.

تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم، 

اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

مهدی لقمانی

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:10توسط نادیا | |

قفس داران سکوتم را شکستند

 

دل دائم صبورم را شکستند

 

 

به جرم پا به پای عشق رفتن

 

 

 پر و بال عبورم را شکستند

 

 

مرا از خلوتم بیرون کشیدند

 

 

    چه بی پروا حضورم را شکستند

 

 

تمنا در نگاهم موج می زند

 

  ولی رویای دورم را شکستند...

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:5توسط نادیا | |

عاقبت یک روز مغرب محو تماشای مشرق میشود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود

شرط میبندم زمانی که نه زود است و نه دیر

مهربانی حاکم کل مناطق میشود

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:1توسط نادیا | |


همه هستی من آیه تاریکی است

 

که ترا در خود تکرار کنان

 

به سحرگاه شکفتنها  و رستنهای ابدی خواهد برد

 

من در این آیه ترا آه کشیدم آه

 

من در این آیه ترا

 

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

 

 

 

                        ×××

 

 

 

زندگی شاید

 

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

 

زندگی شاید

 

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

 

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد

 

 

 

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی

 

یا عبور گیج رهگذری باشد

 

که کلاه از سر بر می دارد

 

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر))

 

 

 

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

 

که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

 

و در این حسی است

 

که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

 

در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست

 

دل من

 

که به اندازه یک عشقست

 

به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد

 

به زوال زیبای گلها در گلدان

 

به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای

 

و به آواز قناری

 

که به اندازه یک پنجره می خواند

 

 

 

آه...

 

سهم من اینست

 

سهم من اینست

 

سهم من،

 

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

 

سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست

 

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

 

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

 

و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید:

 

((دستهایت را

 

دوست میدارم))

 

 

 

دستهایم را در باغچه میکارم

 

سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم

 

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

 

تخم خواهند گذاشت

 

 

 

گوشواری به دو گوشم میآویزم

 

از دو گیلاس سرخ همزاد

 

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

 

کوچه ای هست که در آنجا

 

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

 

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

 

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

 

باد با خود برد

 

 

 

کوچه ای هست که قلب من آنرا

 

از محله های کودکیم دزدیده ست

 

 

 

سفر حجمی در خط زمان

 

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

 

حجمی از تصویری آگاه

 

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

 

 

 

و بدینسانست

 

که کسی میمیرد

 

و کسی میماند

 

 

 

                   ×××

 

 

 

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال میریزد،  

 

                                          مرواریدی صید نخواهد کرد.

 

 

 

من

 

پری گوچک غمگینی را

 

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

 

و دلش را در یک نیلبک چوبین

 

مینوازد آرام، آرام

 

پری کوچک غمگینی

 

که شب از یک بوسه میمیرد

 

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

 

                                                  ((فروغ فرخزاد))

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت23:34توسط نادیا | |

دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ
غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم
بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم
در حسرت
پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام
عشق را بر خاک گورم
قیصر امین پور

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت23:59توسط نادیا | |

این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت
اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان،
انتظار
یعنی چه

دکتر افشین یداللهی

+نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت23:52توسط نادیا | |

دارم شبیه این کلمات
درون خودم جوانه می زنم
و تا بهار تنها به اندازه دست های تو فاصله هست.
همه چیز از دست های تو شروع شد
وقتی که بالا آمدند
و تمام روز به رد رفته ی پرندگان لبخند زدند.
دارم شبیه
پرنده ای که خلاف جریان باد
پرواز می کند
عاشقت می شوم...!!!

+نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت1:27توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 55 صفحه بعد